یا حق
سلام مدتی از خودم دور بودم
راه میروم راه انچنان که تنها صدای قدم هایم مرا به هوش نگه میدارد
راه میروم در راه رو هایی که روزی جز خاطره چیز دیگر باقی نخواهد ماند
...
......
.........
سعی میکنم توی یک خط راه برم به آسمون نگاه میکنم و به زندگیم فکر میکنم
از کنار گروهی از همون موجوداتی که خلقشون کردی و بهشون میگن انسان میگذرم *
حرفشون رو قطع میکنن
صدای خنده هاشون دیگه نیست
تمام حواسشون به منه
بعد از چند لحظه که چند جمله از صحبتام رو میشنن واژه ای رو تکرار میکنن که برای من غریب نیست آشناست /دیوونست/
من اما انگار با شنیدن این واژه به وجد میام که کار خودم رو بهتر انجام بدم
برم میگردم به چهره هاشون نگاه میکنم
پلکهام به هم نزدیک میشن گونه هام بالا میان چیزی ما بین خنده و لبخند شونه هامو بالا میندازم
با شیطنت خاصی به همشون لبخند میزنم و میگم آره دیوونم من دیوونشم دیوونه ی خدامم دیوونه ی قدرتشم دیوونه ی آسمونشم من دیوونه ی خدامم
....
.........
...........
کمکم کن دستو بگیر
یا علی
نوشته های دیگران()